سفارش تبلیغ
صبا ویژن

hamechi hast

صفحه خانگی پارسی یار درباره

داستان عاشقانه بوی خیانت

    نظر

داستان کوتاه تاثیر گذار و عاشقانه ی بوی خیانت  Short story

 

 

 

 

 

 این اولین باری بود  که احساس می کرد شوهرش به او خیانت می کند  . او با گوش های خودش صدای یک زن را از داخل گوشی ، حین مکالمه با همسرش شنیده بود . باورش مشکل بود ، همه راههای ممکن را در ذهنش مرور کرد . اول طلاق ، ولی فکر اینکه با دو تا بچه به خانه پدر بد اخلاقش برگردد ، دیوانه اش می کرد . 

به فکرش رسید  که موضوع را با مادرش در میان بگذرد ، ولی چون خانواده اش از ابتدا با این ازدواج مخالفت می کردند . منصرف شد . تصمیم گرفت ، خیلی صریح و رک به خود شوهرش همه چیز را بگوید ، ولی خوب فکر کرد که او خیلی راحت همه چیز را انکار خواهد کرد و چون دلیل قانع کننده ای ندارد ، شاید محکوم هم بشود . تصمیم نهایی این بود که به آن زن تلفن کند ، شاید او نمی دانست که مرد مورد علاقه اش ، زن و دو تا بچه دارد .

تلفن  به نام خودش بود این هم از زرنگی های زنانه اش به شمار می رفت . پرینت تلفن ها را خیلی راحت گرفت . ساعت و دقیقه ای که بوی خیانت به مشامش رسیده بود . هرگز از خاطرش محو نمی شد ، ساعت 4 و 25 دقیقه بعد از ظهر دوشنبه ! دستانش می لرزید ، اضطراب همه وجودش را فرا گرفته بود ، شماره ها را تک تک و به دقت می گرفت ، یکبار دیگر جملاتی را که از قبل آماده کرده بود در ذهنش مرور کرد . دو زنگ بیشتر نخورد ، تلفن وصل شد ، همان صدای زنانه آشنا گفت : « با سلام ، به شبکه تلفن بانک … خوش آمدید !

 

منبع :p30


مطالبی برای کل کل برای دختران

    نظر


ختر 18 ساله : به قول خودش انقدر خواستگار داره که نمی دونه کدومش رو انتخاب کنه فعلا قصد ازدواج نداره می خواد درس بخونه

دختر 22 ساله : او یک شاهزاده با یک قصر می خواد ادعا می کنه که خیلی واقع بینه ولی مرد ایده آل او باید پول دار خوش قیافه مشهور همیشه در حسابش پول به اندازه کافی باشه وسخاوت مند او باید شوخ طبع، ورزشکار، شیک پوش، رمانتیک و شـنونده خوبی باشد. بله خصوصیات و صفات آن مرد بسیار طولانی است. دخـتر مـردی را میخواهد که او را بپرستد و او را با گذاشتن گلها، هدایا و دادن وعده عشق ابدی و جاویدان تـبدیل به الهه گرداند.

دختر 32 ساله : کم کم داره بوی ترشی می یاد دیگه فقط یه مرد خوب می خواد لازم نیست ورزشکار و خوش تیپ و.. باشه یه کار خوب با حقوق مکفی خونه ماشین و حساب بانکی داشته باشه و غذاهایی که دختر درست می کنه رو تحمل کنه کافیه

دختر 42 ساله : تنها یه مرد می خواد (بیچاره ترشید )یه مرد معمولی که ستاره سینما نباشه ورزشکار نباشه اگه یه شکم گنده هم داشت عیب نداره کچل هم بود عیبی نداره فقط یه شوهر باشه

دختر 52 ساله : او فقط می خواهد… هر چی بود باشه دختر باید خیلی شانس بیاره که مردش انقدر ترسناک نباشه که نوه هاش رو بترسونه راه توالت رو هنوز به یاد داشته باشه دندون مصنوعی هاش رو یادش باشه کجا گذاشته

دختر 72 ساله : تعجب نکنید بعضی دخترا تا این سن هم عمر می کنن ولی مطمئن نیستم مردمورد علاقش هنوز نفس بکشه


دختران از 14 سالگی تا 28 سالگی


14سالگی: تا پارسال هر کی میگفت بهشون چطوری؟ میگفتن : خوبم مرسی ! اما حالا میگن: مرسی خوبم

15 سالگی: هر کی بهشون بگه سلام  میگن علیک سلام ….. نقاشیشون بهتر میشه (بتونه کاری و رنگ امیزی و …)

16 سالگی : یعنی یک عاشق واقعین فردا صبح هم میخوان خود کشی کنن شوخیم ندارن 

17 سالگی: نشستن و اشک میریزن !… بهشون بی وفایی شده….(کوران حوادث)

18 سالگی:دیگه اصلا عشق بی عشق !… توی خیابون جلوی پاشونم نگاه نمی کنن

19 سالگی: از بی توجهی یک نفر رنج میبرن !… فکر می کنن ان یک ادم به تمام معناست

20 سالگی: نه! نه! …. ان منو نمیخواست!… اخرش منو یک کور و کچلی میگیره!میدونم!

21 سالگی: فقط 27 و 28 سالگی قصد ازدواج دارن ! فقط !

22 سالگی: خوشتیب باشه ! پولدار باشه ! تحصیلکرده باشه !قد بلند باشه! خوش لباس باشه ( اخ که چی نباشه)

23 سالگی: همه خواستگار هارو رد میکنن

24 سالگی: زیاد مهم نیست که چه ریختیه یا چقدر پول  داره ! فقط شجاع باشه ! ما رو به ان چیزایی که نرسیدیم برسونه

25 سالگی: ااااااااه ! پس چرا دیگه هیچکی نمیاد !؟ هر کی میخواد باشه باشه

26 سالگی: یه نفر میاد …. همین خوبه …. بله!

27 سالگی: اخیششششششش

28 سالگی: کاش قلم پات میشکست و خواستگاری من نمیو مدی !!!!!


بیچاره دختر خانوم ها

 

بیچاره دخترا اگه خوشگل باشن می گن عجب جیگریه!

اگه زشت باشن می گن کی اینو می گیره!

اگه تپل باشن می گن چه گوشتیه! اگه لاغر باشن می گن چه مردنیه!

اگه مودبانه حرف بزنن می گن چه لفظ قلم حرف می زنه! اگه رک و راست باشن می گن چه بی حیاست!

اگه یه خورده فکر کنن می گن چقدر ناز می کنه! اگه سری جواب بدن می گن منتظر بود!

اگه تند راه برن می گن داره می ره سر قرار!

اگه اروم راه برن می گن اومده بیرون دور بزنه ول بگرده!

اگه با تلفن کارتی حرف بزنن می گن با دوست پسرشه! اگه خواستگارو رد کنه می گن یکی رو زیر سر داره!

اگه حرف شوهرو پیش بکشه می گن سر و گوشش می جنبه !

اگه به خودش برسه می گن دلش شوهر می خواد می خواد جلب توجه کنه !

اگه............چکار کنه
تجزیه و تحلیل شیمیایی زن:

عنصر: زن 
 علامت: Wo 
 کاشف: آدم ابولبشر
 
جرم اتمی: به طور متوسط 53،6 کیلوگرم، اما از 40 تا 200 کیلوگرم متغیر است. 
 فراوانی: به میزان زیاد در شهرها پراکنده اند.
 
 
خصوصیات فیزیکی:

سطح خارجی آن معمولاً پوشیده از رنگ، سرخاب و سفیداب است.
بدون هیچ دلیل مشخصی جوش می آورد یا یخ می زند.
با انجام عملیات خاص بر روی آن ذوب می شود.
اگر نادرست استفاده شود تلخ و جگرسوز می شود.
به صورت های مختلف از آهن خالص گرفته تا سنگ معمولی یافت می شود.

خصوصیات شیمیایی:

کشش و گرایش بسیار زیادی به طلا، نقره، و سنگ های قیمتی دارد.
اجسام و اشیاء قیمتی و گرانبها را به خود جذب می کند.
بدون هیچ دلیل مشخص و بدون هشدار قبلی، ناگهان منفجر می شود.
در مایعات نامحلول است اما با اشباع شدن در الکل، فعالیت آن به طرز شگرفی افزایش پیدا می کند.
یکی از قوی ترین عوامل کاهنده پول مردان به شما می رود.

استفاده های عمومی:

کاملاً تزئینی، به ویژه در ماشین های اسپرت.
مفید برای تمدد اعصاب و ایجاد آرامش
وسیله شستشو بسیار مؤثر و قوی

آزمایشات:

نوع خالص آن اگر به صورت طبیعی مشاهده شود، قرمز می شود.
وقتی در کنار نمونه برتر خود قرار می گیرد، به رنگ سبز درمی آید.

خطرات:

بسیار خطرناک، مگر در دست شخص وارد و باتجربه
داشتن بیش از یکی آن غیرقانونی است، اما می توان چند نوع از آنها را در جاهای مختلف برای خود نگهداری کرد تا زمانیکه این موجودات با هم برخوردی نداشته و از وجود هم بی خبر باشند. 

قانون خانه:

1. همیشه زن قانون می سازد.
 
  الف) این قوانین بدون آگاهی و خبر قبلی، تغییر می کنند. 
 
  ب)هیچ مردی قادر نیست همه ی این قوانین را بداند. و تقریباً همه ی زن ها با این علم به دنیا می آیند. 
 
 ج) اگر زن شک کند که مرد چیزی از این قوانین را میداند، احتمالاً تعدادی یا تمام این قوانین را سریعاً تغییر میدهد.
 
2. زن هیچگاه اشتباه نمی کند. 
 
 الف) اگر زنی اشتباه کند، فقط به خاطر سوء تفاهمی است که نتیجه مستقیم حرف یا عمل مرد است. 
 
 ب) اگر مورد الف اتفاق بیفتد، مرد باید سریعاً به خاطر به وجود آوردن این سوء تفاهم عذرخواهی کند.
 
3. زن در هر زمان می تواند نظر خود را تغییر دهد. 
 
 الف) مرد هیچ زمان نمی تواند نظر خود را تغییر دهد مگر با گرفتن رضایتنامه کتبی از زن.
 
4. زن حق دارد هر زمان که خواست عصبانی یا ناراحت شود. 
 
 الف) مرد باید همیشه آرامش خود را حفظ کند، مگر اینکه زن از او بخواهد عصبانی یا ناراحت شود. 
 
 ب) زن نباید تحت هیچ شرایطی اجازه دهد مرد بفهمد زن می خواهد او ناراحت یا عصبانی باشد یا خیر. 
 5. هرگونه تلاش از سوی مرد برای تغییر دادن این قوانین منجر به آسیب های جدی جسمانی می شود. 

کامپیوترها زن هستند به 5 دلیل:

1. هیچکس جز خالقشان از منطق درونشان سر در نمی آورد.
 
2. حتی کوچکترین اشتباه شما را هم در حافظه ی خود ذخیره می کند تا در آینده از آن استفاده کند.
 
3. فقط خودشان زبان خودشان را می فهمند.
 
4. پیغام "دستور یا کد فایل اشتباه است" به همان اندازه "اگر نمی دونی چرا از دستت عصبانیم، پس بهت نمی گم!" اطلاعات به ما می دهد.
 
5. اگر پایبند یکی از آنها شوی باید هرچه پول دارید برای آنها لوازم جانبی بخرید.

کامپیوترها مرد هستند به 3 دلیل:

1. برای جلب توجهشان، باید کلید روشنشان را بزنید.
 
2. بااینکه کارشان حل کردن مشکلات است، بیشتر وقتها خودشان مشکل اصلی می شوند.
 
3. به محض پایبند شدن به یکی از آنها ، متوجه می شوی که اگر کمی صبر می کردی یکی بهترش گیرتان می آمد.


برطرف کردن استرس با رژیم غذایی:

رژیم غذایی زیر به شما کمک می کند تا با استرس ها و تنش هایی که در طول روز برایتان به وجود می آید، بهتر کنار بیایید. به دقت از دستورالعمل ها پیروی کنید.

صبحانه:

نصف گریپ فروت

یک برش نان تست

60 میلی لیتر شیر بدون چربی و رقیق

 چاشت عصر:

بقیه بیسکویت های داخل جعبه

بستنی شکلاتی

یک لیوان آجیل


چاشت آخر شب:

کیک خامه ای به همراه چای 

ناهار:

سینه مرغ آب پز و بدون چربی

یک فنجان اسفناج بخارپز

یک فنجان چای گیاهی

یک تکه بیسکویت شکلاتی

 شام:

دو قرص نان با پنیر

یک تکه بزرگ پیتزا سوسیس

4 قوطی آبجو

3 شکلات اسنیکر یا مارس

 
 نکات مهم:

1. اگر چیزی بخورید که موقع خوردن آن کسی شما را نبیند، هیچ کالری ندارد.
 
2. اگر همراه با شکلات مارستان، نوشابه رژیمی بخورید، کالری های شکلات به خاطر رژیمی بودن نوشابه از بین می رود.
 
3. وقتی همراه کسی غذا می خورید، اگر کمتر از آنها بخورید، کالری غذایتان به حساب نمی آید.
 
4. کالری غذاهایی که به قصد دارو یا درمان پزشکی خورده شوند، به حساب نمی آید.

(مثل هات چاکلت، برندی و...)
 
5. اگر باعث شوید بقیه آدم های دور و برتان چاق شوند، شما لاغر به نظر خواهید آمد.
 
6. غذاهایی که موقع تماشای فیلم یا در سینما خورده می شوند (مثل میلک شیک، پاپ کرن، اسنیکر و کارس) به خاطر اینکه جزء برنامه تفریحی بوده اند نه جزء سوخت مورد نیاز بدنتان، هیچ کالری اضافی ندارند.
 
7. بیسکویت های خرد شده هیچ کالری اضافی ندارند چون موقع شکستن و خرد کردن آنها انرژی مصرف کرده اید.
 
8. موقع غذا درست کردن و آشپزی، موادغذایی که به قاشق ها و چاقوها چسبیده است فاقد کالری هستند (مثل مربای روی چاقو موقع درست کردن ساندویچ، و کرم روی قاشق موقع درست گردن بستنی مغزگردویی)
 
9. غذاهای همرنگ، میزان کالری یکسانی دارند (مثل اسفناج و بستنی پسته ای، قارچ و شکلت سفید).
دختر خانوم ها اگه مطالبی درباره ی اقا پسرا دارید بگید
و اما اقا پسرا  مطالبی در مورد دختر خانوم ها دارید بگید

 



داستان کوتاه و عاشقانه ی خیانت

    نظر

 

داستان کوتاه و عاشقانه ی خیانت

یه پسر بود که زندگی ساده و معمولی داشت
اصلا نمی دونست عشق چیه عاشق به کی می گن
تا حالا هم هیچکس رو بیشتر از خودش دوست نداشته بود
و هرکی رو هم که میدید داره به خاطر عشقش گریه میکنه بهش میخندید
هرکی که می ومد بهش می گفت من یکی رو دوست دارم
بهش می گفت دوست داشتن و عاشقی مال تو کتاب ها و فیلم هاست….

 

 

روز ها گذشت و گذشت تا اینکه یه شب سرد زمستونی
توی یه خیابون خلوت و تاریک
داشت واسه خودش راه میرفت که
یه دختری اومد و از کنارش رد شد
پسر قصه ما وقتی که دختره رو دید دلش ریخت و حالش یه جوری شد
انگار که این دختره رو یه عمر میشناخته
حالش خراب شد
اومد بره دنبال دختره ولی نتونست
مونده بود سر دو راهی
تا اینکه دختره ازش دور شد و رفت
اون هم همینجوری واسه خودش با اون حال خراب راه افتاد تو خیابون
اینقدر رفت و رفت و رفت
تا اینکه به خودش اومد و دید که رو زمین پر از برفه
رفتش تو خونه و اون شب خوابش نبرد
همش به دختره فکر میکرد
بعضی موقع ها هم یه نم اشکی تو چشاش جمع می شد
چند روز از اون ماجرا گذشت و پسره همون جوری بود
تا اینکه باز دوباره دختره رو دید
دوباره دلش یه دفعه ریخت
ولی این دفعه رفت دنبال دختره و شروع کرد باهاش راه رفتن و حرف زدن
توی یه شب سرد همین جور راه میرفتن و پسره فقط حرف میزد
دختره هیچی نمیگفت
تا اینکه رسیدن به یه جایی که دختره باید از پسره جدا میشد
بالاخره دختره حرف زد و خداحافظی کرد
پسره برای اولین توی عمرش به دختره گفت دوست دارم
دختره هم یه خنده کوچیک کرد و رفت
پسره نفهمید که معنی اون خنده چی بود
ولی پیش خودش فکر کرد که حتما دختره خوشش اومد
اون شب دیگه حال پسره خراب نبود
چند روز گذشت
تا اینکه دختره به پسر جواب داد
و تقاضای دوستی پسره رو قبول کرد
پسره اون شب از خوشحالیش نمیدونست چیکار کنه
از فردا اون روز بیرون رفتن پسره و دختره با هم شروع شد
اولش هر جفتشون خیلی خوشحال بودن که با هم میرن بیرون
وقتی که میرفتن بیرون فکر هیچ چیز جز خودشون رو نمی کردن
توی اون یه ساعتی که با هم بیرون بودن اندازه یه عمر بهشون خوش میگذشت
پسره هرکاری میکرد که دختره یه لبخند بزنه
همینجوری چند وقت با هم بودن
پسره اصلا نمی فهمید که روز هاش چه جوری میگذره
اگه یه روز پسره دختره رو نمیدید اون روزش شب نمیشد
اگه یه روز صداش رو نمیشنید اون روز دلش میگرفت و گریه میکرد
یه چند وقتی گذشت
با هم دیگه خیلی خوب و راحت شده بودن
تا این که روز های بد رسید
روزگار نتونست خوشی پسره رو ببینه
به خاطر همین دختره رو یه کم عوض کرد
دختره دیگه مثل قبل نبود
دیگه مثل قبل تا پسره بهش میگفت بریم بیرون نمیومد
و کلی بهونه میاورد
دیگه هر سری پسره زنگ میزد به دختره
دختره دیگه مثل قبل باهاش خوب و مهربون حرف نمیزد
و همش دوست داشت که تلفن رو قطع کنه
از اونجا شد که پسره فهمید عشق چیه
و از اون روز به بعد کم کم گریه اومد به سراغش
دختره یه روز خوب بود یه روز بد بود با پسره
دیگه اون دختر اولی قصه نبود
پسره نمیدونست که برا چی دختره عوض شده
یه چند وقتی همینجوری گذشت تا اینکه پسره
یه سری زنگ زد به دختره
ولی دختره دیگه تلفن رو جواب نداد
هرچقدر زنگ زد دختره جواب نمیداد
همینجوری چند روز پسره همش زنگ میزد ولی دختره جواب نمیداد
یه سری هم که زنگ زد پسره گوشی رو دختره داد به یه مرده تا جواب بده
پسره وقتی اینکار رو دید دیگه نتونست طاغت بیاره
همونجا وسط خیابون زد زیر گریه
طوری که نگاه همه به طرفش جلب شد
همونجور با چشم گریون اومد خونه
و رفت توی اتاقش و در رو بست
یه روز تموم تو اتاقش بود و گریه میکرد و در رو روی هیچکس باز نمیکرد
تا اینکه بالاخره اومد بیرون از اتاق
اومد بیرون و یه چند وقتی به دختره دیگه زنگ نزد
تا اینکه بعد از چند روز
توی یه شب سرد
دختره زنگ زد و به پسره گفت که میخوام ببینمت
و قرار فردا رو گذاشتن
پسره اینقدر خوشحال شده بود
فکر میکرد که باز دوباره مثل قبله
فکر میکرد باز وقتی میره تو پارک توی محل قرار همیشگیشون
دختره میاد و با هم دیگه کلی میخندن
و بهشون خوش میگذره
ولی فردا شد
پسره رفت توی همون پارک و توی همون صندلی که قبلا میشستن نشست
تا دختره اومد
پسره کلی حرف خوب زد
ولی دختره بهش گفت بس کن
میخوام یه چیزی بهت بگم
و دختره شروع کرد به حرف زدن
دختره گفت من دو سال پیش
یه پسره رو میخواستم که اونم خیلی منو میخواست
یک سال تموم شب و روزمون با هم بود
و خیلی هم دوستش دارم
ولی مادرم با ازدواج ما موافق نیست
مادرم تو رو دوست داره
از تو خوشش اومده
ولی من اصلا تو رو دوست ندارم
این چند وقت هم به خاطر خودت با تو بودم
به خاطر اینکه نمیخواستم دلت رو بشکنم
پسره همینطور مثل ابر بهار داشت اشک میریخت
و دختره هم به حرف هاش ادامه میداد
دختره گفت تو رو خدا تو برو پی زندگی خودت
من برات دعا میکنم که خوش بخت بشی
تو رو خدا من رو ول کن
من کسی دیگه رو دوست دارم
این جمله دختره همینجوری تو گوش پسره میچرخید
و براش تکرار میشد
و پسره هم فقط گریه میکرد و هیچی نمیگفت
دختره گفت من میخوام به مامانم بگم که
تو رفتی خارج از کشور
تا دیگه تو رو فراموش کنه
تو هم دیگه نه به من و نه به خونمون زنگ نزن
فقط دعا کن واسه من تا به عشقم برسم
باز پسره هیچی نگفت و گریه کرد
دختره هم گفت من باید برم
و دوباره تکرار کرد تو رو خدا منو دیگه فراموش کن
و رفت
پسره همین طور داشت گریه میکرد
و دختره هم دور میشد
تا اینکه شب شد و هوا سرد شد و پسره هم بلند شد و رفت
رفت و توی خونه همش داشت گریه میکرد
دو روز تموم همینجوری گریه میکرد
زندگیش توی قطره های اشکش خلاصه شده بود
تازه میفهمید که خودش یه روزی به یکی که داشت برای عشقش گریه میکرد
خندیده بود
و به خاطر همون خنده بود که الان خودش داشت گریه میکرد
پسره با خودش فکر کرد که به هیچ وجه نمیتونه دختره رو فراموش کنه
کلی با خودش فکر کرد
تا اینکه یه شب دلش رو زد به دریا
و رفت سمت خونه دختره
میخواست همه چی رو به مادر دختره بگه
اگه قبول نمیکرد میخواست به پای دختره بیافته
میخواست هرکاری بکنه تا عشقش رو ازش نگیرن
وقتی رسید جلوی خونه دختره
سه دفعه رفت زنگ بزنه ولی نتونست
تا اینکه دل رو زد به دریا و زنگ زد
زنگ زد و برارد دختره اومد پایین
و گفت شما
پسره هم گفت با مادرتون کار دارم
مادر دختره و خود دختره هم اومدن پایین
مادر دختره خوشحال شد و پسره رو دعوت کرد به داخل
ولی دختره خوشحال نشد
وقتی پسره شروع کرد به حرف زدن با مادره
داداش دختره عصبانی شد و پسره رو زد
ولی پسره هیچ دفاعی از خودش نکرد
تا اینکه مادر دختره پسره رو بلند کرد و خون تو صورتش رو پاک کرد
و پسره رو برد اون طرف و با گریه بهش گفت
به خاطر من برو اگه اینجا باشی میکشنت
پسره هم با گریه گفت من دوستش دارم
نمیتونم ازش جدا باشم
باز دوباره برادر دختره اومد و شروع کرد پسره رو زدن
پسره باز دوباره از خودش دفاع نکرد
صورت پسره پر از خون شده بود
و همینطور گریه میکرد
تا اینکه مادر دختره زورکی پسره رو راهی کرد سمت خونشون
پسره با صورت خونی و چشم های گریون توی خیابون راه افتاد
و فقط گریه میکرد
اون شب رو پسره توی پارک و با چشم های گریون گذروند
مادره پسره اون شب

به همه بیمارستان های اون شهر سر زده بود
به خاطر اینکه پسرش نرفته بود خونه
ولی فرداش پسرش رو زیر بارون با لباس خیس و صورت خونی بی هوش توی پارک پیدا کرد
پسره دیگه از دختره خبری پیدا نکرد
هنوز هم وقتی یاد اون موقع میافته چشم هاش پر از اشک میشه
و گریه میکنه
هنوز پسره فکر میکنه که دختره یه روزی میاد پیشش
و تا همیشه برای اون میشه
هنوز هم پسره دختره رو بیشتر از خودش دوست داره
الان دیگه پسره وقتی یکی رو میبینه که داره برای عشق گریه میکنه دیگه بهش نمیخنده
بلکه خودش هم میشینه و باهاش گریه میکنه
پسره دیگه از اون موقع به بعد عاشق هیچکس نشد
چون به خودش میگفت من یکی رو هنوز بیشتر از خودم دوست دارم و عاشقشم


دیگر از من چه میخواهی؟

    نظر

 

قلبم را به بازی گرفتی و بعد رهایم کردی ، غرورم را شکستی ، اشکهایم را درآوردی، یک عالمه غم و غصه در دلم نشاندی ، مرا نا امید از زندگی کردی.
دیگر از من چه میخواهی ای عشق؟
تو رهایم کردی اما هنوز هم یاد و خاطره هایت در قلبم مانده است ، به آْنها نیز بگو مرا رها کنند . خسته شدم از نوشتن کلام دروغین عشق.
خسته شدم از عشق نوشتن ! از نوشتن کلمه ای که در این زمانه وجود ندارد !
دیگر از من چه میخواهی ای عشق؟
فراموشم کن ، هم یاد و خاطره های با هم بودنمان و هم نام مرا.
نمی دانم چرا از عشق می نویسم ، از کلمه ای که بی هویت است.
اما آنچه دلم میگوید همین است : نفرین بر عشق.
دلم دیگر از عشق و عاشقی بیزار است و دیگر حوصله به غم نشستن و یا دلتنگی و درد دوری یا انتظار را ندارد.
میخواهم تنهای تنها باشم و با رویاهای تنهایی ام زندگی کنم.
نه غمی در دل داشته باشم و نه دردی ! نه از فرداهای بی عشق بودن هراسان باشم و نه ثانیه های پر ارزش زندگی را با یاد و خاطره های عشق به هدر دهم.
میخواهم تنهای تنها باشم ، آنقدر تنها باشم که دیگر تنهاتر از من کسی نباشد.
به جای اینکه  به ساعت بنگرم تا لحظه دیدار  با عشق فرا رسد ، در گوشه ای مینشینم و به آسمان آبی و لحظه غروب و طلوع خورشید می نگرم.
تنهایی با اینکه پر از درد است ، اما درد عاشقی پر درد تر از درد تنهاییست.

میترسم بمیرم و نتوانم تو را در آغوش بگیرم
نگذار که با حسرت یک لحظه گرفتن دستهایت بمیرم.
میترسم بمیرم و نتوانم به تو ثابت کنم که عاشقت هستم ،
میترسم روزی بیایی و بگویی که من لایقت نیستم.
مرا در حسرت عشقت نگذار ، بگذار تا زنده ام تو را حس کنم ،
تو را در آغوش بگیرم و نوازش کنم.
میترسم بمیرم و نتوانم لبهایت را ببوسم ، نمیخواهم در حسرت طعم شیرین لبهایت بسوزم.
دنیا بی وفاست ، می ترسم این دنیای بی وفا مرا از تو بگیرد، میترسم همین روزها قلبم آرام بمیرد.
بگذار در این دو روز دنیا به اندازه ی یک دنیا نگاهت کنم ، بگذار به اندازه ی یک عمر تو را در آغوش بگیرم و با تو درد دل کنم.
میترسم همین لحظه ، همین فردا ، همین روزها لحظه ی مرگم فرا رسد.
یک مرگ پر از حسرت ، یک مرگ پر از آرزو و امید.
تنها حسرت و آرزوی من در آن لحظه تویی و حضورت در کنارم است.
تنها حسرت من در آن لحظه نگاه به چشمهای زیباست است.
در این دو روز دنیا بیا در کنارم ، از عشق بگو برایم ، گرچه سیر نمیشوم از لحظه های با تو بودن، اما هیچگاه نمیمانم در حسرت عشقت.


یک روز دوباره می آید

    نظر

» عکس های اشک و جدایی

یک روز دوباره می آیم : این جمله را خودش گفت.
گفت که روزی می آید اما نگفت چه روزی!
او که قلبم را شکست و رفت روزی دوباره می آید.می آید و به منی که خسته و بی جانم ، جانی دوباره می دهد و دوباره خاطرات شیرین با هم بودنمان را زنده می کند،
می آید و دوباره خاکستر عشق را در دلم شعله ور میکند.
 به انتظار آن روز نشسته ام تا دوباره بیاید و به این قلب شکسته ام
سر و سامان دهد. می آید تا دوباره عاشقانه بر روی گونه مهربانش بوسه بزنم و دوباره به او
بگویم که دوستت دارم ای بهترینم. بیا که بدجور دلم هوای تو را کرده است… بیا که با یک دنیا محبت و عشق و یک عالمه دلتنگی و درد دل به استقبال تو خواهم آمد.
بیا که عشق بدون ما عشق نیست ، این دنیا بدون ما زیبا نیست.
او دوباره می آید تا شبهای تیره و تارم بعد از مدتها ستاره باران شود و
مهتاب مثل گذشته عاشقانه شبهای مرا نورانی کند.
به عشق آمدنت این روزهای تلخ بی تو بودن را با همه غم ها و غصه ها
و گریه هایش سپری میکنم تا دوباره روزی بیایی و به منی که خسته از
زندگی ام نفسی دوباره دهی. یک روز دوباره می آیم : این جمله را خودش گفت.
می آید و مرا عاشقتر می کند و آن لحظه است که دوباره من امیدواربه
زندگی می شوم و خوشبختی را در زندگی ام تضمین می کنم.
بیا عزیزم ، با اینکه قلبم را شکستی اما همچنان درهای قلبم همیشه به روی تو باز است، این قلبم به نام تو و تا ابد برای تو هست. بیا و دوباره اسیر قلب بی طاقت من شو ، بیا وارد همان قلبی شو که خودت آن را شکستی و  ویرانه کردی .. این ویرانه قلبم را که خودت با دستهای خودت ویرانه کردی آباد کن و دوباره مرا که همان کویر تشنه و بی جانم را  از باران عشقت سیراب کن.
یک روز دوباره می آیم :::: آری خودش گفت که روزی دوباره می آید.
می ترسم از عشق تو بمیرم اما روزی که تو می آیی را نبینم.
می ترسم آنقدر به انتظار بنشینم و نیایی و آخر سر دیگر مجالی برای دیدار با تو نباشد.
می ترسم از آن روزی که تو خواهی آمد و من دیگر نیستم..
آن لحظه هست که می فهمی از عشق تو مرده ام… آری از عشق تو مرده ام.
پس تا خون در رگهایم جاری است و جای قلبم  در نبود تو خالی است برگرد.


بطری ....

    نظر

 

یادداشت های سوخته ام را

به همراه تمام ناگفته هایم…

در بطری نهاده …و به دست امواج دریا سپردم…

سالها گذشت و من…در انتظار اینکه پیغامی از تو نرسید…

مآیوسانه از امواج دریا دل بریدم…

اما حیف..

بعد مرگ تو فهمیدم…تقصیر تو نبود

گناه از دریا نیز نبود…تقصیر من بود…

در بطری باز مانده بود…


گفتیم با ...

    نظر

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

?گفتم:میری؟
گفت?:آره
گفتم:منم? بیام؟
گفت:جایی که من میرم ?جای 2 نفره نه? 3 نفر
گفتم:برمی گردی؟
فقط خندید.?....
اشک? توی چشمام حلقه زد
سرمو پایین? انداختم
دستشو زیر چونم گذاشت? و سرمو بالا آورد
گفت?:میری؟
گفتم:آره
گفت:?منم بیام؟
گفتم:جایی که من میرم جای? 1 نفره نه 2 نفر
گفت?:برمی گردی؟
گفتم:جایی که میرم راه برگشت? نداره
من رفتم? اونم رفت
ولی
اون? مدتهاست که? برگشته
وبا ?اشک چشماش
خاک مزارمو? شستشو میده .

---------------------------------------------------------------------------------

 

 


یه فکر خوب برای دوستان

    نظر

سلام

یه فکری دارم اگه هم کاری کنید خیلی خوب میشه

اون دسته از افرادی که شبا خوابشون نمیبره بیان تو وبشون یه موضوع بزارن (به شرطی که خودشون هم باشن )بعد دوستان  نظر بدن

و جواب بگیرن


اگه موافقید یا علی

 

ظاهرا امشب هیشکی پایه نبود

 

دوستان نظر یادتون نرررررررررررررره