مرد آینده نگر
در قطار، مرد جوانی از همسفر سالمندش پرسید: ساعت چند است؟/
_ از نگهبان بپرس!/
_ می بخشید ... من قصد ناراحت کردن شما را نداشتم و ... ./
ببین جوان... اگر مؤدبانه جواب بدهم، سر صحبت را باز می کنی، از من می پرسی به کدام شهر می روم و
خانه ام کجاست و چه کاره ام... وقتی بگویم چه
کاره ام و خانه ام کجاست، خواهی گفت که هرگز محل زندگی مرا ندیده ای و من از روی ادب تو را به خانه ام دعوت می کنم. در خانه ام دخترم را می بینی و به او علاقه مند می شوی و از او خواستگاری می کنی... پس بگذار از همین حالا آب پاکی را روی دستت بریزم و بگویم: من نمی گذارم دخترم با مردی ازدواج کند که از مال دنیا یک ساعت هم ندارد!!/