نابینا و فضول
نابینا و فضول
نابینایی در شب تاریک سبویی بر دوش و چراغی در دست داشت و به راهی می رفت. شخصی فضول به او رسید و خطاب به وی گفت: ای نادان، شب و روز پیش تو یکسان است و روشنی و تاریکی برابر؛ چرا با خود چراغ حمل می کنی؟/
نابینا گفت: این چراغ را برای این برداشته ام تا کوردلی چون تو به من تنه نزند و سبوی مرا نشکند!/