سفارش تبلیغ
صبا ویژن

hamechi hast

صفحه خانگی پارسی یار درباره

به این می گن زرنگی؟!

    نظر

چند شب پیش در مطب، منشیم وارد شد و گفت یک آقایی که ماهی بزرگی در دست دارد آمده است و می خواهد شما را دیدار کند.  یک مرد میانسال با لهجه زیاد وارد شد و در حالی که یک ماهی حدودا ده کیلویی در یک کیسه نایلون بزرگ در دستش بود، شروع کرد به تشکر کردن که: من عموی فلانیم، شما جان او را نجات دادی و خلاصه این ماهی تحفه ناقابلی است و ... . هر چه فکر کردم فلان شخص را به یاد نیاوردم، ولی ماهی را گرفتم و از او تشکر کردم./

شب ماهی را به خانه بردم و تا نصف شب نشستم و آن را تمیز و قطعه قطعه کردم و در فریزر گذاشتم./

فردا عصر که وارد مطب شدم، دیدم همان مرد ایستاده و بسیار مضطرب است. تا مرا دید، به طرفم دوید و گفت: آقای دکتر، دستم به دامنت... ماهی را پس بده... من باید این ماهی را به فلان دکتر می دادم و اشتباهی آن را به شما دادم... چرا شما به من نگفتی که آن دکتر نیستی و برادرزاده مرا نمی شناسی؟/

من که در سالن و جلوی سایر بیماران یکه خورده بودم، با دستپاچگی گفتم که ماهی الان در فریزر خانه است./

 او هم با ناراحتی گفت: پس پولش را بدهید تا برای یک ماهی دیگر برای دکتر برادرزاده ام بخرم. من هم با شرمساری تمام هفتاد هزار تومان به او پرداختم./

 

چند روز بعد متوجه شدم که ماجرای مشابهی برای تعدادی از همکارانم رخ داده است و ظاهرا آن مرد، یک وانت ماهی به شهر آورده و از این راه همه آنها را به آدم های ساده ای مثل من فروخته است!/