سفارش تبلیغ
صبا ویژن

hamechi hast

صفحه خانگی پارسی یار درباره

عصبانیت زود(بخوانیداز دستتون نره )

یک روز صبح، خان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهان تیر و کمانشان را برداشتند و خان مغول نیز شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند؛ اما آن روز با تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. خان مغول از شدت عصبانیت از گروه جدا شد و تصمیم گرفت که تنها قدم بزند. او بیشتر از حد در جنگل ماند و نزدیک بود که از خستگی و تشنگی از پا در آید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و خان مغول آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه برکه ی آبی دید که از روی سنگی جاری بود./

خان، شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را _ که همیشه همراهش بود _ برداشت. پر شدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت. خان مغول خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت و بار دیگر آن را پر از آب کرد، اما همین که می خواست آب را بنوشد... این کار سه بار تکرار شد؛ تا اینکه خان مغول شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و چشم دیگر را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد، اما خان مغول با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت./

حالا جریان آب خشک شده بود. خان مغول که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند؛ اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است؛ و اگر او از آن آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود./

خان، شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت.  دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش چنین حک کنند:/

یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که از آن خوشتان نمی آید، هنوز دوست شماست./

و بر بال دیگرش نوشتند:

هر عملی که از روی خشم باشد، محکوم به شکست است 

 

اگه نظر بدین ممنون میشم

 

 

این مطلب در تاریخ 31 /91/6  ساعت1.45 نوشته شده است